.
شهید مهندس علی انصاری همزمان با پیروزی انقلاب، تحصیلات دوره دکترای خود را در آمریکا نا تمام گذاشت و به ایران بازگشت. کمی بعد از پیروزی انقلاب استاندار گیلان شد و تلاش های زیادی کرد و به دست منافقین به شهادت رسید. سال ۱۳۲۳ فرزندی در دستان مادری از زنان پاک و مؤمن شهرستان رودسر جای گرفت که نامش را علی نهادند. او دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و در دوره جوانی برای ادامه تحصیل در دبیرستان نظام رهسپار شهر تهران شد ولی در خرداد ماه سال ۱۳۴۲ از دبیرستان اخراج گردید. وی پس از اخذ دیپلم در رشته «اقتصاد دانشگاه تهران» پذیرفته شد اما پس از یک سال انصراف داد و تحصیلات خود را در رشته «ریاضی» دانشگاه تهران آغاز کرد. اودر این دوره چندین مرتبه توسط ساواک بازداشت و به زندان رفت. وی پس از اتمام دوره کارشناسی بدلیل اینکه ساواک با ادامه تحصیلش در ایران مخالف بود به توصیه پدربزرگوارش با اسم مستعار به امریکا رفت و در دو رشته «صنایع» و «ریاضی» به طور همزمان تحصیلاتش را ادامه داد و در رشته ریاضی موفق به اخذ مدرک دکترا شد. او درزمان حضورش در امریکا دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشار کتب باروحانیون مبارز رابطه بسیار نزدیکی داشت و همچنین به عنوان استاد در دانشگاه تدریس مینمود که پس از دو ترم به جرم تبلیغ در هنگام تحصیل, از تدریس در کلیه دانشگاههای امریکا منع شد ولی پس از مدتی مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات را درامریکا به عهده گرفت. انصاری به دلیل دوستی با دکتر چمران چندین مرتبه به لبنان رفت و پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و ابتدا به عنوان معاون استاندار خراسان وسپس در جایگاه استاندار گیلان به خدمت پرداخت و در همان زمان ریاست دانشکده فنیگیلان و عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران را بر عهده گرفت. سرانجام در تاریخ ۱۵/۴/۱۳۶۰ یک هفته پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین در شهررشت در حالیکه یازده زخم عشق را به جان خرید, آرام و مطمئن ندای حق را لبیک گفت. شهید انصاری به روایت همسر سال اول زندگی مشترکمان بود. علی خیلی آرام در کنارم نشست و گفت: «چند روز بیشتر به عید نمانده, حدود ۳۰۰ تومان دارم, میخواستم برای شما هدیهای بخرم ولی فکر کردم با این پول میتوانم لباسهای نو برای عید خانوادهای فقیر بگیرم. نمیدانم وظیفهام چیست. فکر کردم اگر با شما در میان بگذارم و شما مرا تشویق کنیدکه برای آنها وسایل بخرم باعث میشود اگر این کار ثوابی هم داشته باشد شما هم در این مسئله سهیم باشید و این بهترین عیدی برای همسرم است.» زمان سپری شد و این بارآخرین سال زندگیمان بود, کودک سه سالهام صبح روز عید با شوق فراوان از خواببیدار شد تا سال نو را به پدرش تبریک بگوید ولی او در خانه نبود. صبح خیلی زود برای رسیدگی به کارهایش و انجام مأموریتی به شهرستان بندرانزلی رفته بود. نگاهی به فرزندم کردم. او در سن کودکی قرار داشت و نمیدانست که پدرش شاگرد مکتب امیرالمؤمنین است و روز عید برای تقسیم مواد غذایی و رسیدگی به امور نیازمندان ازخانه بیرون رفته و برای اینکه خدمتش صادقانه باشد, به من نیز نگفته است. علی همانندصاحب نامش بینشان و بیریا مرحم زخمهای دل نیازمندان بود. اوایل تیرماه سال ۱۳۶۰ به مناسبت شهادت ۷۲ تن از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن کرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میکنید, شما که تاکنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید, اگر ممکن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیکنم.» آن روز هر دو ساعت یک بار با ایشان تماسمیگرفتم تا اینکه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل کارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت کوتاهی گذشت. درست ساعت ۸:۳۰ صبح یکی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نکردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش که به دو جای بدنم شلیک خواهند کرد, به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد.» زمانیکه به گیلان رسیدم, پیکر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آماده تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن کردم. نامه ای از شهید: ای کوچک ضعیف ولی امید بخش،بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری میکند و همه اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران شتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت ودوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را میپیمایند و آن چنان با آنها معاشرت کن که چون حلقههای بهم پیوسته زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید. از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک نمود. نمیدانم درکدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمیدانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدر وار به تو میگویم آن چنان باش که زنان اسوه روزگار بودند مانند فاطمه (س) و زینب (س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانه مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن درمقابل مظلوم متین و موقر باش ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد، و لازم است که در مرحله اول جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشه اعمال نیک را نیز فنا کند. در خاتمه سلامم را به خوبان و درست کرداران باایمان و نمازگزاران واقعی ابلاغ کنید و طلب دعا که خداوند راه گشاده ما را وسیله و مقاومت ما را محکم کند باشد که انتظار منتظران به پایان رسد. از خداوند عمل صالح و تقوی و ایمان رابرایتان خواستارم. وصیت نامه شهیدانصاری … و تو ای دخترم, کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیهها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کرد نعدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن, نسبت به مستضعفین خاضع باش … اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش, بدان اگرشهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین (ع) هست, ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم ولی باشرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام (ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم, غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چو کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مردهام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کولهبارم را برگیر و بقیه را هم را ادامه ده و هیچوقت راه امام را تنها مگذار.اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضد انقلابیون (مزاحمین اسلام) در هرنوعش مبارزه کن دختر شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاریکنندگان را دوست دارد. ای کاش میتوانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا درفهم بدانجا برسی که شک از دل تو زد دوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر. منبع: سایت جاهدخبر شهادت: ۱۳۹۶/۳/۲۴ مصادف با ۱۹رمضان محل شهادت: چابهار در درگیری گروهک تروریستی شهید امنیت حسن عشوری متولد ۲۴ مرداد ۱۳۶۸ در رودسر نخستین شهید وزارت اطلاعات در مقابله با جریانات تکفیری بود که در تاریخ ۲۴ خرداد سال ۱۳۹۶ در منطقه چابهار در دیگری با گروهک تروریستی به شهادت رسید سردار رشید اسلام شهید صادق اصغری به سال 1340در خانواده متوسط و مذهبی در شهرستان املش چشم به جهان گشود و از همان دوران کودکی سخت مورد علاقه خانواده و دوستان بود . بیش از 15 سال از عمر شریفش نگشته بود که از وجود نعمت پدر محروم گردید ، بعد از آن هنگام تعطیلی مدارس کمک خرج خانواده بود .دوران دبيرستان او مقارن با وقوع انقلاب اسلامی علیه رژیم ستمشاهی بود بعد از کشتار خونین هفده شهریور ، شهر املش نیز از پیشتازان حرکت الهی شد و شهید نیز از فعالترین افراد در ایجاد این حرکت توحیدی بود .درآغاز سال 59 13 شهید به همراه شهیدانی چون محسن علوی و مرتضی نیک روش راهی جبهه های نبرد علیه دشمن شد و مدت 3 ماه در جبهه سر پل ذهاب بود پس از بازگشت از جبهه فعالیت خویش را با تشکیل انجمن اسلامی در مدرسه آغاز کرد .زمستان سال 60 که برای دومین بار به طرف جبهه های نبرد حرکت و در عملیات آزاد سازی خرمشهر از ناحیه پا مجروح شد ، به جهت عشق و علاقه خاص به سپاه و تداوم مبارزه در شکل سازمان یافته تری، وارد سپاه پاسداران شد و به عنوان کادر در قسمت ارزیابی سپاه مشغول خدمت گردید .ایشان در اردیبهشت سال 63 ازدواج نمود که ثمره آن دختری که سنش هنگام شهادت پدر یکسال و 9 ماه و پسری بنام محمد صادق که بعد از شهادت پدر شهیدش متولد شد .شهید صادق اصغری در شب دهم شهریور 65 به درجه شهادت نائل شد و روح ناآرام و ملکوتیش در کنار صدیقین و انبیاء جای گرفت و پس از چند سال مفقودیت در رمضان المبارک سال 74 پیکر مطهرش به وطن بازگشت و در زادگاهش شهرشهيدپروراملش به خاک سپرده شد .منتخبي ازوصيتنامه عرفاني شهيد:آنچه من بیش از همه به آن توجه دارم موفق یا عدم موفق بودن در دار دنیا و آخرت است، اما با آتشی در درون و کششی به سوی عمل ،به جبهه می روم و همراه با خیل رزمندگان به جهاد در راه خدا می پردازم . مادرم می دانم برای رشد و تعالی من بسیار رنج بردی و سختی کشیدی شاید ثمره رنجهایت شهادتم در راه خدا باشد. بمب گذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی در سال ۶۰ موجب شهادت آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از یارانش شد که در میان این افراد، ۴ شهید به نامهای حسن عضدی، جواد سرافراز، سیف الله عبدالکریمی و محمد صادق اسلامی از خطه شمال ایران، گیلان بودند. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از شبستان، روز هفتم تیر ۱۳۶۰ بر اثر انفجار بمب نیرومندی در سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی، آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور همراه با دهها تن از شخصیتهای سیاسی و مذهبی کشور به شهادت رسیدند. این حادثه از جمله اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق ـمنافقین ـ در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب محسوب میشود که ۷۲ یار با وفای امام در این حادثه به شهادت رسیدند. در میان این افراد، ۴ شهید به نامهای حسن عضدی، جواد سرافراز، سیف الله عبدالکریمی و محمد صادق اسلامی از خطه شمال ایران، گیلان بودند که به مقام رفیع شهادت نائل شدند. امام خمینی درباره این حادثه جانسوز فرمودند: “ملت ایران در این فاجعه بزرگ، ۷۲ تن بی گناه، به عدد شهدای کربلا از دست داد.” شهید دکتر حسن عضدی دکترحسن عضدی فرزند محمدعلی، دوم شهریور سال ۱۳۲۵ ه.ش در یک خانواده متدین از طبقه متوسط در شهر رشت دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در همان شهرستان به پایان رساند. از همان کودکی به اسلام عشق میورزید و در مساجد به گفتن اذان میپرداخت. شیفته معارف اسلامی بود و با وجود مشکلات فراوان کتابهای مرحوم دکتر شریعتی و همچنین استاد شهید آیتالله مطهری را به دست میآورد و مطالعه میکرد. پس از اخذ دیپلم، داوطلبانه، برای آشنائی هر چه بیشتر با زندگی طبقه مستضعف جامعه خود، تحت پوشش سپاهی دانش به محرومترین و دورترین روستاهای کشور مسافرت کرد و ضمن بارور نمودن معلومات اجتماعی خود و ارشاد روستائیان درباره واقعیتهای نظام طاغوتی، خدمت سربازی را به پایان رسانید. سپس برای ادامه تحصیلات عازم تهران شد و در دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی به تحصیلاتش ادامه داد و موفق به اخذ لیسانس در دو رشته روزنامه نگاری و روابط عمومی و تبلیغات شد. پس از آن به علت علاقه به مسائل سیاسی وارد دانشکده علوم سیاسی شده و به تحصیلات در سطح فوق لیسانس ادامه داد. سپس راهی آمریکا شد و در رشته مدیریت بازرگانی با تخصص مدیریت بین اللملی از دانشگاه دالاس فوق لیسانس گرفت و به خاطر به دست آوردن درجه ممتاز، به عضویت افتخاری انجمن مدیران درآمد سپس تحصیلات عالیه خود را تا مرحله اخذ دکترا در رشته اقتصادی سیاسی در دانشکده تگزاس در دالاس ادامه داد. با آغاز انقلاب اسلامی ایران به وطن مراجعت کرد و فعالیتهای سیاسی خود را تحت رهبری امام خمینی(ره)در ایران ادامه داد و برای نشر عقاید اسلامی به تدریس عقاید اسلامی در دانشگاه گیلان پرداخت. پس از پیروزی انقلاب به عنوان یکی از نمایندگان استان گیلان در مجلس خبرگان انتخاب شد و در آن مجلس نیز به عضویت هیئت رئیسه برگزیده شد. با آغاز فعالیت های حزب جمهوری اسلامی ایران، با تلاش مجدانه، شاخه حزب جمهوری اسلامی را در گیلان پایه گذاری نمود و به عضویت ستاد انقلاب اسلامی استان درآمد. دکتر عضدی به تقاضای دانشجویان مدرسه عالی ترجمه، سرپرستی آن مدرسه عالی را بر عهده گرفت و هم زمان در دانشکده انقلاب اسلامی و دانشگاه ملی به طور رایگان به تدریس پرداخت. او یکی از بنیانگذاران جامعه دانشگاهیان ایران و یکی از اعضای فعال شورای وحدت حوزه و دانشگاه بود. آخرین سمت شهید دکتر حسن عضدی علاوه بر مسئولیتهای فوق، معاونت وزارت فرهنگ و آموزش عالی و رئیس سازمان امور دانشجویان و سازمان سنجش آموزش کشور بود. وی نه تنها از زیر بار این همه مسئولیت شاخه خالی نکرد، بلکه علاوه بر آن همان نقش را در اجتماع خود نیز به عهده گرفت به طوریکه پس از شهادت، ماترک او از مال دنیا فقط مقادیری قابل توجه کتاب در زمینه معارف اسلامی و کتابهای علمی و بازماندگان این شهید یک زن و دو فرزند بودند. سرانجام وی در ۳۵ سالگی در حادثه خونین بمب گزاری دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط گروهکهای منافق به همراه ایت الله بهشتی و ۷۲ کبوتر خونین بال به مقام رفیع شهادت نائل آمد. شهید جواد سرافراز شهید سر افراز در ۱۵ مهر ماه ۱۳۳۲ در تهران به دنیا آمد. پدرش حجت الاسلام حاج شیخ ابوالفضل سرافــــــراز از مروجین مکتب اهل بیت بود که شهید اولین فرزند ذکور و دومین فرزند خانواده بود. وی تحصیلات ابتدائی را در دبستان ولـــی عصر قم گذراند و در دبیرستان های شهریار و نیکان قلهک به اخذ دیپلم ریاضی نائل شد و سپس به خدمت نظام رفت. پس از دوره نظـــــام، جهت ادامه تحصیل به انگلستان عزیمت کرد. شهید سرافراز از همان نوجوانی روحیه و ایمانی قوی و انقلابی داشت، در شهر لیدز بنا به دعوت و در خواست جمعی از دانشجویان ایرانی مقیم هند به آن کشور عزیمت کرد و در بنگلور مشغول ادامه تحصیل در رشته جامعه شناسی شد. وی در مبارزه دانشجویی علیه رژیم فاسد شاه چهره ای ممتاز بود که انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی بنگلور حاصل تلاش های وی بود. وی اوایل بهمن ۵۷ عازم ایران شد و در فعالیت های انقلابی شرکت کرد. وی عضو شورای مرکزی و رئیس دفتر و مدیر آموش و سرپرست منطقه ۱۱ حزب جمهوری اسلامی بـود و نمایندگی مردم گیلان در حزب را بر عهده داشت. این فرزند رشید و برومند اسلام و انقلاب با بیش از هفتاد نفر فرزندان کم نظیر اسلام که از بهترین یــاران امام بودند، در بمب گذاری دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی‚ لباس شهادت را بر تن کرد و به ملاقات الله رفت. شهید سیف الله عبدالکریمی شهید سیف الله عبدالکریمی در سال ۱۳۲۱ در یک خانواده کشاورز در قریه کومله متولد شد. وی بعد از پایان دوره ابتدائی به علت اشتیاق به علوم دینی زادگاهش را به قصد قم ترک کرد و در محضر اساتیدی چون آیت الله محمدی گیلانی، آیت الله منتظری، انصاری شیرازی و شهید بزرگوار مطهری و دکتر مفتح به شاگردی پرداخت. در سال ۱۳۴۲ در دانشکده الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شد وی به زبان های عربی و انگلیسی تسلط داشت. در رشته فوق لیسانس فلسفه و حکمت شاگرد ممتاز دانشگاه شناخته شد و در سال ۱۳۵۰ به استخدام آموزش و پرورش در آمد و در شهرستان لاهیجان مشغول خدمت شد. در مدرسه عالی گیلان(لاهیجان) درس های معارف اسلامی و تاریخ تمدن ایران را تدریس می نمود. وی با تبعیت از امام به مبارزه با رژیم طاغوت پرداخت و مرتبا توسط ساواک شکنجه می شد. پس از پیروزی انقلاب مسئول کمیته انقلاب اسلامی لنگرود بود و مجدداً جهت تدریس به دانشگاه مشهد رفت و در گروه مبانی و تشیع و ادیان مذاهب دانشگاه الهیات و معارف اسلامی مشهد مشغول شد و با خواست مردم و دعوت مردم شهرستان لنگرود به عنوان نماینده آنها به مجلس راه یافت. او بارها در سخنرانی هایش عنوان می نمود که روی خون به ۷۰ هزار شهید نشسته ام، انتظار ندارم که چهار سال دوره نمایندگی مجلس را تمام کرده و برگردم من شهادت را احساس می کنم و امیدوارم به این آرزو برسم و سرانجام در فاجعه جانگداز دفتر حزب جمهوری اسلامی به همراه ۷۲ تن از یاران با وفای خود به شهادت رسید. شهید محمد صادق اسلامی شهید محمدصادق اسلامی گیلانی فرزند محمد باقر، در دوم فروردین ماه سال۱۳۱۱ در خانوادهای مذهبی و متدین در تهران متولد شد. از کودکی مجبور به کار شد و با تحمل مشقات زیاد تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه با موفقیت سپری کرد. ضمن تحصیل در علوم طلبگی تا حدود سطح به فراگیری رشته علوم انسانی در دانشکده دکتر شریعتی نیز مشغول شد. وی از نوجوانی وارد صنف نهضت اسلامی شد و در نوزده سالگی به اتفاق شهید حاج صادق امانی، گروه شیعیان را تأسیس کرد و در کادر رهبری این گروه به مبارزه مشغول شد. در سال ۱۳۳۶ وارد سازمان آب شد و در سال ۱۳۴۰ با مهندس روحانی، مدیر عامل وقت سازمان آب(که از معدومین پس از انقلاب بود) به علت انحرافات مذهبی، اخلاقی و اختلاس مالی نامبرده، درگیر و پس از اعلام جرم علیه وی اخراج و از کادر دولتی برکنار شد. وی همگام با مبارزات مردم مسلمان علیه رژیم ملعون پهلوی در هیأت های موتلفه اسلامی در کنار شهید امانی به فعالیت گستردهای پرداخت. شهید اسلامی پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر رژیم ملعون پهلوی، به مدت دو سال در زندان های رژیم منحوس تحت شکنجه قرار داشت، پس از آزادی از زندان در کنار اساتیدی چون شهید مطهری و شهید بهشتی در تداوم بخشیدن به مبارزه علیه رژیم طاغوتی پهلوی نقش به سزایی ایفا کرد. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی با تأسیس حزب جمهوری اسلامی به عضویت آن درآمد و تا هنگام شهادت از اعضای کادر مرکزی حزب و نیز مسئول واحد اصناف حزب جمهوری اسلامی بود. پس از روی کار آمدن دولت مکتبی آقای رجائی نیز به عنوان معاون فرهنگی و پارلمانی وزارت بازرگانی به خدمت خود ادامه داد. سرانجام این خورشید تابان حوزه در شامگاه خونین هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ همراه شهید مظلوم آیت الله بهشتی و۷۲ تن از یاران صدیقش در انفجار بمب سالن حزب جمهوری اسلامی به نور ابدی و سرچشمه لایزال هستی پیوست. پیکر مطهر این شهید عزیز در گلزار بهشت زهرا(س) قطعه ۷۲ تن آرام گرفت. منبع: سایت دیارمیرزا سردار شهید عباس یوسفی نژاد، شهید میرمحمد اسماعیل شارمی، شهید اسماعیل هادی نژاد شهید عباس یوسفی نژاد: او در سال ۱۳۴۲ در لاهیجان متولد شد. در زمان دفاع مقدس مدتها در لشکر گیلان فرماندهی گردان را به عهده داشت و از پاسدارانی بود که برای مبارزه با اسرائیل عازم لبنان شد. سرانجام در بمباران هوایی جنگنده های اسرائیلی در لبنان در روز ۱۳خرداد۱۳۶۴ به شهادت رسید. این شهید بزرگوار، وصیت کرده بود که کفن و دفنش را شهید ابوالحسن کریمی انجام دهد. شهید کریمی نیز بر سر پیکر او حاضر شد و کفن و دفن این شهید را انجام داد و خودش یک سال بعد به دست منافقین در لاهیجان ترور شده و به شهادت رسید و در نزدیکی شهید یوسفی نژاد مدفون شد. شهید میرمحمد اسماعیل شارمی شهید شارمی با تمام وجود به دین انقلاب و امام خود ایمان داشته و با همین آرمان پاک مسیر جاودانگی را پیمودند. شهید «میرمحمد اسماعیل شارمی» سال ۱۳۴۷ در شهرستان رشت به دنیا آمد. بنا به اظهار والدین وجود ایشان در خانوده یک نعمت بود. شهید دارای خلقی بسیار نیک و مهربان بوده و به خصوص در مورد والدین نهایت ادب و احترام را رعایت میکردند. هیچ گاه در قبال در خواست بزرگتر از خود کوتاهی نشان نمیدادند. شهید شارمی علاقه خاصی به نماز جماعت داشته و اغلب در مسجد چمارسرا و سوخته تکیه رشت با سایر برادران حزب الهی خود به فعالیت های انقلابی و مذهبی مشغول بودند. شهید شارمی با تمام وجود به دین انقلاب و امام خود ایمان داشته و با همین آرمان پاک مسیر جاودانگی را پیمودند. وصیت نامه شهید «نقل از مادر شهید» شهادت امری است که از بدو ظهور اسلام همگان را به دنبال خود کشانده و از بین آنها عاشقان را برگزیده. کسانی که قرآن کریم آنها را تعریف و تمجید کرده است. کسانی که نام ابا عبدالله بر قلبشان اندوه و بر دلشان شادی و در چهرهشان هیجان و در چشمانشان اشک میسازد خداوند ما را جز این افراد قرار دهد که ما در این جا و در آخرت سعات را در یابیم. سرانجام این رزمنده دلیر اسلام در سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه – کربلای ۵ به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد. شهید اسماعیل هادی نژاد اسماعیل هادی نژاد در خانواده ای کشاورز و زحمتکش در خرداد سال ۱۳۵۴ در روستای گوشلوندان متولد شد. او دوران کودکی و نوجوانی خود در همان روستا، در خانه ای کوچک و محقر بدون کوچکترین امکانات رفاهی آب و برق و گاز سپری کرد.اسماعیل دوران ابتدایی را در مدرسه شهید فهمیده روستا گذراند و برای تحصیل در مقطع راهنمایی به روستای سند رفت. او زیر سایه پدری سخت کوش و مادر فداکاری که علاوه بر کارهای منزل به کار در مزارع توتون و چای نیز مشغول بود رشد کرد و بالید. پدر علاوه بر همت و دقتی که در کسب روزی حلال داشت به ایمان و اعتقاد راسخی نیز شهره بود. و از هیچ کمکی نسبت به نیازمندان دریغ نمی ورزید. مؤذن بود و به خواندن نماز در مسجد و به جماعت بسیار مقید بود و با وجود چنین الگو حسنه ای در خانه بود که فردی با اخلاص و مؤمن همچون اسماعیل به بار آمد. اسماعیل که نوه پسری اول خانواده بود، بسیار محبوب و مورد توجه بود و در عین حال که خود بسیار درسخوان و باهوش بود. خانواده نیز به نسبت ادامه تحصیل او بسیار حساس بودند. اما او که از همان کودکی با شرکت در راهپیماییها و تظاهرات و فعالیتهای خستگی ناپذیری که در بسیج مدرسه داشت شور انقلابی در او شعله می کشید تا سوم راهنمایی بیشتر نتوانست در مدرسه دوام بیاورد. او که پس از هر اعزام یا خبر شهادت نزدیکان، اشتیاقش برای حضور در سنگر پاسداری از شعور انقلابی و حمایت از ولایت صد چندان می شد. با اصرار و التماس زیاد رضایت خانواده را جلب می کند و برای گذراندن دوره آموزشی عازم اهواز می شود و اگر چه در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت اما طبع بلند و روح ملکوتی او لحظه ای آرام و قرار نداشت. او در همان سال ۶۱ به عنوان بسیجی دوبار عازم صحنه های نبرد حق علیه باطل می شود و پس از چندی به آنچه که شایسته روح بلندش بود دست می یابد و خاکیان را به سمت ملکوت بدرود می گوید و همانگونه که همیشه خود آرزو داشت و وصیت کرده بود حتی پیکرش نیز هرگز در دل خاک جای نگرفت، که سینه خاک برای روح بلندش بس تنگ و تاریک بود. اگر چه داغ آخرین وداع تا همیشه به سینه عاشقانش تازه می ماند. روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. منبع : سایت خبری جاهدخبر
زندگینامه شهید مهندس علی انصاری




زندگینامه شهدای گیلانی آسمان هفتم تیر








